۱۳۸۸ مهر ۲۱, سه‌شنبه

راه نجات حافظ


منم كه شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم كه دیده نیالوده‏ام به بد دیدن
وفا كنیم و ملامت كشیم و خوش باشیم
كه درطریقت ما كافری است رنجیدن
به پیر میكده گفتم كه چیست راه نجات
بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن
مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست؟
بدست مردم چشم از رخ تو گل چیدن
به می‏پرستی ازآن نقش خود زدم بر آب
كه تا خراب كنم نقش خود پرستیدن
به رحمت سرزلف تو واثقم، ورنه
كشش چو نبود از آنسو، چه سود كوشیدن
عنان به میكده خواهیم تافت زین مجلس
كه وعظ بی‏عملان واجبست نشنیدن

زخط یار بیاموز مهر با رخ خوب
كه گرد عارض خوبان خوشست گردیدن
مبوس جز لب ساقی و جام می‏حافظ
كه دست زهد فروشان خطاست بوسیدن

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر